ندارم که جز تو . تورا که صدا میزنم با این عمق از درماندگی .
تو بگو من همان نامردی هستم که به وقت بلا صدایت میزند .
این حرفها به تو نمیآمد و نمیآید.
دستم را نگیری شرمندگی خالی دستم را می سوزاند طوری که حتی خاکستری برای باد هم نمیماند.
بگیر دستم را بگیر که جان دراز کردنش را هم جز به قدر این لغت ندارم .
دوستت دارم و تنها امیدم تویی.
تو ,دستم ,بگیر ,هم ,ندارم ,دراز ,دستم را ,بگیر که ,را بگیر ,بگیر دستم ,که جان
درباره این سایت